ميدهد پس چون بدزدد ز اهل كيش
گر به طراري كند پس دو گواه
جرح شد در محكمه عدل اله
هست صياد ار كند دانه نثار
نه ز رحم و جود بل بهر شكار
هست گربه روزه دار اندر صيام
خفته كرده خويش بهر صيد خام
كرده بد ظن زين كژي صد قوم را
كرده بدنام اهل جود و صوم را
فضل حق با اين كه او كژ مي تند
عاقبت زين جمله پاكش ميكند
سبق برده رحمتش و آن غدر را
داد نوري كه نباشد بدر را
كوشش را شسته حق زين اختلاط
غسل داده رحمت او را زين خباط
تا كه غفاري او ظاهر شود
كله اش را مغفري ، غافر شود
آب بهر اين بباريد از سماك
تا پليدان را كند از خبث پاك
مثنوي معنوي-بلخي- دفتر پنجم صفحه: 829