داستاني درباره ي نيکو کاري زن با شوهرش

اميرزاده اظهار داشت: اي بزرگوار! خداوند از شما راضي باشد، دختري بي نظيري و بانويي به تمام معناست. فقط نمي دانم چرا گهگاه مانند سگ به آدم مي پرد و پاچه طرف را مي خواهد بگيرد! مرد روحاني، بدون آن كه سخني بگويد، متوجه شد كه همسر آن اميرزاده، همان سگ اوست!شب بعد، به ديدار اميرزاده دومي رفت و ضمن گفتگو، از وي راجع به اخلاق و رفتار همسرش پرسيد.

اميرزاده در پاسخ گفت: اي بزرگوار! خداوند از شما و دختر شما راضي باشد، بانويي به تمام معناست. فقط گهگاه لازم است براي انجام كارها، سيخونكي به او زده شود.مرد روحاني متوجه شد كه آن دختر، همان درازگوش اوست! و بالاخره، شب سوم به ديدار اميرزاده ديگر رفت. وقتي مرد روحاني از اميرزاده راجع به اخلاق و رفتار همسرش پرسش نمود، او بدون آن كه فوراً پاسخ بدهد، به همسرش گفت: از زير زمين يك هندوانه بياور تا پدرت با خوردن آن، كمي خستگي از تنش بيرون برود.دختر كه حامله بود، از پله هاي زير زمين پايين رفت و يك هندوانه بغل گرفت و آورد جلوي شوهر و پدرش گذاشت. اميرزاده گفت: اين هندوانه به نظر نمي آيد كه رسيده باشد، ببر و يك هندوانه ديگر بياور. چون دختر هندوانه دوم را آورد، باز هم از او خواست تا آن را عوض كند و اين عمل را آنقدر تكرار كرد كه مرد روحاني ناراحت و خشمگين شد و گفت:اي اميرزاده! از خدا بترس! اين زن حامله است، تو به خاطر يك هندوانه، اين همه او را از اين پله ها به زير زمين مي فرستي و بر مي گرداني؟!اميرزاده گفت: اي بزرگوار! از من خواستي برايت از اخلاق و رفتار دخترت بگويم، من هم مي خواستم عملاً به تو پاسخ بدهم. پس بدان كه ما يك هنداونه بيشتر در زير زمين نداريم و اين همه كه من از او خواستم برود و برگردد و هندوانه را عوض كند؛ او حتي لب باز نكرد كه اي مرد! ما فقط يك هنداونه بيشتر نداريم، مبادا كه من در حضور شما شرمنده شوم.آري، اي پدر عزيز! همسر من نه تنها از يك انسان برتر است، بلكه او فرشته اي است كه فقط دو بال كم دارد مرد روحاني كه اين را شنيد، بسيار خوشحال شد و دانست كه دختر واقعي او همان است كه در خانه اميرزاده سوم زندگي مي كند.

 ماخذ: فدائيان و نخبه هاي تاريخ- غلامرضا الوندپ صفحه: 242