یك نفر از اهالی اصفهان شراب خورده بود. او را در همان حال مستی، نزد مرحوم آیة اللَّه نجفی اصفهانی بردند. ایشان حكم كردند كه حدّش بزنند. ولی چون مست بود، امر كردند تا فردا صبح صبر كنند تا از حالت مستی خارج شود. بعد هم، شام خوبی به او دادند و فردا هم هشتاد ضربه شلاق خورد و مرخص شد.
دوباره فردا شب، آن شخص با پای خودش خدمت آقای نجفی آمد و عرض كرد: «آقا! امشب هم شرابم را خوردهام و آمدهام شامم را بخورم و بعد هم شلاق بزنید و بروم»
البته، شراب را به شوخی میگفت؛ ولی شامش را خورد و رفت و از همان شب نسیم توفیق بر او وزید و از مستی غفلت به هوش آمد و صدای گریه و مناجاتش هر شب بلند بود. (الكلام یجرّ الكلام، ج 1، ص 12)
به خلق و لطف توان كرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را