تاريخ، خانوادهاى مانند خانواده كوچك على عليه السلام سراغ ندارد، كه تمام افراد آن شخصيت هايى باشند كه در سير تاريخ تاثيرى عميق داشته و تحولى فوقالعاده ايجاد كرده باشند.
تاريخ به ما چنين نشان مى دهد كه اگر نابغهاى بزرگ از خانوادهاى برخاست، نابغه ديگرى ازآن كمتر برمى خيزد; گويا او همه برجستگى ها و شايستگى هاى افرادخانواده را مى گيرد و براى دگران چيزى نمى گذارد.
لذا، او همه چيز مى شود و افراد ديگر خانواده هيچ...خانواده اميرالمؤمنين از اين قانون اجتماعى جداست.
زيرا همه افراد آن از بزرگان جهان مىباشند:
على عليه السلام بزرگ است، زهراعليها السلام بزرگ است، حسن عليه السلام بزرگ است، حسين عليه السلام بزرگ است،زينب عليها السلام بزرگ است.
هر چه رشد فكرى بشر بيشتر شود، عظمت اينان آشكارتر و شايستگى هاى آن ها نمايان تر مى گردد.
نويسندگان جهان در باره هركدام، كتابها نوشتهاند، ولى هنوز كسى نتوانسته عظمتآن ها را، آن طورى كه بوده، نشان دهد.
اگر اندكى چشم خود را بازتر كنيم و طبقه اعلاى اين خانواده را بنگريم، بزرگى وعظمتشان، عقل را مات مىكند.
مؤسس اين خانواده، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بزرگترين مرد تاريخ است. مادر زهرا «خديجه»نمونهاى از بزرگترين فداكارى است. پدر على، ابوطالب، بزرگترين پشتيبان رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و سرور قريش بوده; او كسى است كه اسلام بر دوشش پايهگذارى شد.
مادر علىعليه السلام فاطمه دخت اسد، مهربانترين مادر براى رسول و بهترين پرستارآنحضرت بوده است.
كسانىكه در طبقات سهگانه اينخاندان قراردارند، هرچندخودشان در عظمتبايكديگر تفاوت دارند، ولى همه آن ها از بزرگترين عظماى جهان مىباشند.
جد عظيم است، جده عظيم است.
پدر عظيم است، مادر عظيم است.
پسر عظيم است، دختر عظيم است.
زينب يكى از اين عظماست.
من زينبى مىگويم و شما زينبى مىشنويد; كه نه خود به حقيقت كمالات و فضايل اورسيدهام و نه شما مىتوانيد به اين حقيقتعالى برسيد.
من از دور ايستاده، آفتاب درخشان فضايل او را مىنگرم و هنگام مطالعه زندگى پرحادثهاو از بس فوقالعادگى از خود نشان داده، در برابر پيشگاه باعظمت او سر فرود مىآورم.
آرى، چنان مادرى بايد چنين دخترى بياورد.
وآن مكتب، بايد اين شاگرد را تربيت كند.
مكتب مقدسىكه جدش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ايجاد كرده، و بزرگانى هم چون پدر و مادر ودو برادرش، اساتيد آن مكتب بودهاند. شايسته است كه نمونه شاگردى آن، زينب دلير،دانشمند، بزرگ روح، با اراده باشد. آن هم شاگردىكه، خون اساتيدش در رگ و پوستشوجود دارد و خوى آن ها را بهارث برده است.
زينب، ماهى است كه از پنجخورشيد تابان كسبنور كرده و ازهر كدام به طورشايستهاى بهره بر گرفته، و آن گاه جهانى را روشنايى بخشيده است.
خون پاك، ريشه پاك، شير پاك، ذكاوت سرشار، مربيان بزرگ، شركت در بزرگترينانقلابهاى بشرى، تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان، زينب را، آنطور كه شايستهبود،پرورش داد و او را نمونهاى از عالىترين مراتب انسانيت قرار داد.
زنان جهان عموما و بانوان مسلمان خصوصا، بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيرندو از تعليمات عاليه اين بانوى بزرگ بهرهمند گردند و از افتخار شاگردى مكتب زينب، برخودببالند.
دختر زهرا در دوره زندگى ساده و كوتاهش، كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراهبود، ولى اين رنج و اندوه به جاى آن كه او را از اداى وظيفه باز دارد، بر استقامتش افزوده وقواى روحىاش را فشردهتر و نيرومندتر كرده است.
بانوى بانوان در دوره زندگى، وظايف گوناگونى بر عهده گرفته است.
هنگام كودكى، اداره خانه پدر را بهعهده داشته و از برادران ارجمندش پرستارى مىكردهو بار فراق مادر را بردوش آن ها سبك مىكرده است.
آن دم كه به خانه شوهر رفته، همسرى گرانبها براى شوهر و مادرى بىنظير براىفرزندانش بوده است.
زمانى به تعليم و تربيتبانوان مسلمان مىپرداخته است.
در كربلا نيز، وظايف بزرگ و گوناگونى را انجام داده است.
از برادر نگهدارى مىكرده، بيوهزنان و داغديدگان را غمگسار بوده، آن دم كه وظيفهايجاب كرد، كه از خيمه بيرون آيد و سپاه پيروزمندكوفه را سرزنش كند، و سپس كارواندلشكسته و مصيبتكشيده را قافله سالار باشد، اين وظيفه را نيز به خوبى انجام داد.دختر زهراعليها السلام معناى زيربار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد وبا قدرت روحى خود، كاخ ستمگران را ويران ساخت و به جهانيان اعلامكرد كه با از خودگذشتن مىتوان قدرتمندترين ستمكاران راكوبيد.
خواهر حسينعليه السلام در اين جهاد مقدس، ترس و بيمى بهخود راه نداد و با نهايت دليرى،ابنزياد شوم سركش بىرحم، و يزيد پليد مقتدر بىعرضه را مفتضح ساخت. آرى، يزيدمقتدر بود; زيرا او وارث قدرتى بود كه دگران ايجاد كرده بودند، بىعرضه بود; زيرا خودلياقت ايجاد قدرتى نداشت، و بر سر خوان قدرتى گسترده نشسته بود.
بانوى خردمند بنىهاشم، كوفيان را كه دوستان دغلباز بودند، رسوا كرد، دوستانىكههنگام خوشى و سيادت يارند، و موقع سختى خار، و با دشمن همگام.
روز بهروز بدنامى كوفيان و رسوايى آن ها افزوده مىشود و تا دنيا باقى است، جهان خردو انسانيت، بر آن ها لعنت مىفرستد.
زينب، تا برادر والامقامش در حيات بود، او را خدمت گزار و فرزندانش را پرستار بود، وهنگامىكه برادر عازم كشته شدن گرديد، زينب هر چه در قدرت داشت، براى حفظجانبرادر نثار كرد.
فرزند دلبندش را در راه برادر بزرگوارش فدا كرد. براى برادر در فكر جمعآورى سپاهبود. روحيه سربازان برادر را تقويت مىكرد. هنگامىكه جوان برومند برادرش در خاك وخون غلتيد، و پدر داغديده ايستاده، مىنگريست، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر رابه جاى ديگر منعطف سازد، مبادا در اثر اين مصيبت جانفرسا، نيروى برادر كاسته شود.وقتى كه برادر تنها ماند و يك تنه به نبرد ادامهمى داد، زينب، جان خود را در كف دستگرفت، و به سوى عمر سعد و سپاه بىرحم كوفهروان شد; شايد ساعتى، شهادت برادر رابهتاخير اندازد.
شب يازدهم محرم، زينب بىكس شد.
در ساعتى چند بهقول خودش: جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه كسانش ازدستش رفتند، و همگى در خاكو خون غلتيدند.
شب دهم و شام دهم!
چقدر تفاوت ميان اين شب سپيد و آن شام سياه وجود داشت!
وه كه چه شام تيرهاى بود!
زينب در شب دهم همه كس داشت، ولى در شام دهم هيچكس نداشت!
در شب دهم پشت و پناه داشت، سرور داشت، نقطه اتكا داشت، برادر داشت، پسرداشت، جوان داشت، كودك داشت، شيرخوارداشت، ولى در شب يازدهم، هيچكدام رانداشت!
زينب در شب دهم، خواهر بود، مادر بود، عمه بود، سروربود، ولى در شام دهم نبود!
در شب دهم، خيمه و خرگاه داشت، جامه نو برتن داشت، چراغ داشت، بستر خوابداشت، خدمتگزاران بسيار داشت، ولى در شام دهم نداشت!
در شب دهم، تنش سالم بود، ولى در شام دهم، از تازيانهمجروح !
آرى... در شام دهم زينب چيزى داشت، كهدرشبدهمنداشت!
آيا آن چه بود؟
آب بود! آرى آب بود!
زينب در شام دهم آب داشت، ولى درشب دهم نداشت!
آيا دمى كه آب، حلال گرديد، اول خودش نوشيد، يا بهزنان خونجگر و كودكان يتيمدربهدر داد؟
نخستين دفعهاىكه خواست آب بنوشد چه حالى داشت؟
چه خاطراتى در قلبش مىتپيد؟! چه تشنهكامان بزرگوارى را كه با لب تشنه جان دادند،بهخاطر مىآورد؟ آيا قدرت بر نوشيدن آب داشت؟ چگونه بهكودكان يتيم و زنان داغديدهآب داد؟!
من كه از جواب ناتوانم!
من نمىدانم خداوند در اين تن رنجور چقدر نيرو نهفته بود؟
زيرا اين همه مصيبت موجب نشد كه زينب را از سرپرستى زنان داغديده، و كودكان يتيمباز دارد. در ميان آنهمه كودك، يكى بهزير سم ستور نرفت! و در آتشسوزى خيمههانسوخت! ويكى در آن شام شوم، و در آن بيابان بىرحم، گم نشد... هنگام حركت كاروان اسيربه سوى كوفه، وقتى كه خواهر حسينعليه السلام مىبيند يادگار برادرش امام سجادعليه السلام از شدتمصيبتحالش دگرگون شده، براى تسليتبرادرزادهاقدام مىكند!
در طول راه، زينب، كودكان پدركشته را مادر بود و پدرى مىكرد! و تنش در برابرتازيانههايىكه به سوى آن ها مىآمد سپر بود، و در نگهدارى آن ها جانفشانى مىكرد.
اگر بيوهزنى از كاروان عقب مىماند، وياكودكى از محمل بر زمين مىافتاد، دختر علىعليه السلامزن را بهكاروان مىرسانيد و كودك را سوار مىكرد!
زينب، با پليدترين مرد روى زمين يعنى ابنزياد طورى سخن گفت و نوعى رفتار كرد،وبا يزيد كه شومترين امپراتوران فاتحبود، جور دگر سخن گفتو رفتار دگر داشت.
وقتى كه ابنزياد تصميم بهكشتن امامسجادعليه السلام گرفت، خواهر حسينعليه السلام چنان فداكارىو از خودگذشتگى نشان داد، كه آن ناپاك را از آن تصميم شوم منصرف ساخت.
هنگامىكه يزيد، سرمستباده ورزى شدهبود، و با چوبدستى بر دندانهاى سربريدهبرادر مىنواخت، خواهر كارى كرد و سخنى گفت كهشيرينى پيروزى را تاابد در كام يزيدتلخ كرد.
پس از بازگشت از شام، خواهر يكسره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آنپيكر مقدس و يارانش دفن شدهاند، آن گاه به مدينه بازگشت .
ولى!
ولى در طول اين مدت، اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت.
آسايش زينب وقتى بود كه مىنشست و سر بهزانوى غم مىنهاد و مىگريست.
دختر اميرالمؤمنينعليه السلام آنقدر گريست، تا اشكهايش بخشكيد.
در ميان اين همه فشار و مصيبت، چيزى كه نمايان شد، بزرگى و عظمت زينب بود، ومعلوم شد كه نواده رسول خداصلى الله عليه وآله چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستمكشيده، وآنروح رنجديده، چقدرتوانايى داده است!
بزرگترين مصيبت ناگوارىكه در تاريخ بشر كمتر نظير داشته، بر اين پيكر رنجور و آنروح نازنين وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نكرد و از هدف خود منحرف نشد ومانند كوه استوار بماند. دختر اميرالمؤمنين، مصيبتهاى گوناگون داشت:
داغ عزيزان و پيكر پارهپاره آنها، اسيرى و دربهدرى، آتشسوزى و خونجگرى، ذلتپس از عزت، گشادهرويى تازيانههاى عربهاىبىرحم، زخم زبانهاى مردم پليد، تذكرزمان خلافت پدر در كوفه، و حقوقىكه پدرش بر گردناهل كوفه داشت، و رفتار كوفيان،هركدام از اينها بس است كه انسانى را از پا بيندازد، چه برسد كه تمام آنها بر يك تن هجومبياورد.
اضافه براين، وظايف سنگينى را نيز بايد عهدهدار شود. ولىدختر علىعليها السلام خم بهابرونياورد، و آن چه كه عقل در وقت آسايش خاطرتشخيص مىدهد، انجام داد.
تاكنون نشده از نظر سياسى براى گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت، يك اشتباه سياسىگرفت; عقل هر چه بينديشد كه درآنجايىكه زينب سخنى گفته و يا رفتارى كرده، سخنىبهتر ويا رفتارى خردمندانهتر بجويد، نخواهد يافت.
شاهكارهاى سياسى زينب بسيار است كه شمارش آن موجب تفصيل خواهد بود.
زينب در هنگام سخن از رسول خداصلى الله عليه وآله «بهپدرم» تعبير كرد، و به جهانيان اعلام داشتكه يزيديان چگونه مردمى هستند! و چه كسى را كشتند، وچه كسى را اسير كردند! و قدرتى كهدر دست آنان بود، ازكجا آمدهبود، و نكتههاى ديگرىكه بيانش مقدمه مارا از صورت مقدمهبودن خارج مىسازد.
اين جاست كه رازى نهفته آشكار مىشود، كه چرا سيدالشهداعليه السلام بانوى بانوان و زنان وكودكان راهمراه برد، با آن كه خودش بهسر انجام سفرش آگاه بود واهل كوفه را خوبمىشناخت.
اسارت بانوان، فاجعهكربلا و جنايات بنىاميه و فداكارى حسينعليه السلام را از پس پرده بيرونآورد.
اگر اسارت آن ها نبود، دشمنان آل محمدصلى الله عليه وآله پردهاى برجنايات كربلا مىكشيدند ونمىگذاشتند كسى از آن آگاه شود، وكسانى را كه اطلاع داشتند، زبانشانرا به وسيله پول و يازور مىبستند، واين جنايت هولناك، و اين فداكارى بزرگ را از صفحات تاريخ محومىكردند.
چنان كه بسيارى از جنايتكاران، آثار جرم وجنايتخود را محو كردند; مگر ستمى كهبر مادر زينب شد، از صفحات تاريخ محونگرديد؟!
ولى زينب بايد در كربلا باشد، فداكارى برادر، و جنايتكارى بنىاميه را ببيند، و سپساسير شود، تا اين قيقتبزرگ محو نشود.
گزافه نگفتهايم اگر بگوييم: اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش على عليه السلام و جدشرسولخداصلى الله عليه وآله و تجديد حيات اسلام بود; زيرا بنىاميه با زور و پول و حيلهگرى مىخواستندهمه را محوونابود كنند واثرى از رسالت رسولصلى الله عليه وآله باقى نگذارند.
كشته شدن حسين عليه السلام اين نقشه پليد را برباد داد و اسارت زينب ، شهید شدن برادر را برملا ساخت.
زينب، عمر درازى نكرد و در جوانى از دنيا رفت.
ولى اين حقيقت از وى بهيادگار بماند.