نگاهی به عمل یکی از یوسف مردان سالهای اخیر که براستی خوب درخشیدند
شماره یک :
"ببخشيد آقا! مي شه كمك كنيد اين ساك ها را ببرم خانه"؟ حسن بدون اين كه به دختر نگاه كند، خريدهايش را تا در خانه برايش برد؛ خواست خداحافظي كند كه دختر گفت: من رو نشناختي؟ حسن جواب داد: نه. - من دختر همسايه تان هستم." حسن باز هم نگاه نكرد و گفت: ببخشيد خواهر كه نشناختم."
شماره دو :
دانشجو بوديم و با حسن(شهيد حسن آقا رب پرست) يك اتاق اجاره كرده بوديم؛ در طبقه ي بالاي خانه، آقايي با دو دختر جوانش زندگي مي كرد. ما با او رفت و آمد داشتيم؛ اما خودش هميشه مي گفت: حسن جلوي دخترهايم سرش را هم بلند نمي كند0
شماره سه : يكي از دخترهاي محله به بهانه ي ديدن دوستش آمده بود ساختمان ما و يك نامه از زير در واحد ما انداخت تو. نامه را برداشتم و نشان حسن(شهيد رب پرست) دادم. او گفت: در اين را باز نكن اين نامه ي شيطان است. گفتم: لااقل بخون ببين چي نوشته. جواب داد: گفتم كه نامه ي شيطانه... خودم باز كردم و خواندم. براي حسن نوشته بود: من سه سال است كه به شما علاقه مندم اما شما حتي يك بار هم سرتان را بالا نگرفته ايد كه به من نگاه كنيد. و من شما را حتي در آن دنيا هم نمي بخشم". وقتي براي حسن هم خواندم، گفت: من هنوز همسر مورد علاقه ام رو پيدا نكرده ام. هر وقت به اين مرحله از زندگي برسم، حتماً ازدواج مي كنم و سال بعد در شيراز، با خواهر يوسف كلاهدوز كه با هم همدوره بودند، ازدواج كرد.ماخذ اصلي: مجله پرسمان - شماره ي 30 - اسفند 1383
رفقا آنها اینچنین زیستن
در روابطمون در همه جا مواظب باشیم