ولايت، بالاتر از محبت و دوستي و عشق است، كه عشق علي عليه السّلام در دل دشمنان او هم خانه داشت. ولايت علي، نه علي را دوست داشتن كه فقط علي را دوست داشتن است (پاورقي: ... لا أبْتَغي بِكَ بَدَلاً و لا أَتَّخذُ مِنْ دُونِك وَلياً- مفاتيح الجنان، زيارت امام زمان (عج) و علي را سرپرست گرفتن و از هواها و حرف ها و جلوه ها بريدن است و اين ولايت ادامه ولايت حق است و دنباله ي توحيد (پاورقي: -كَلِمَةُ لا اِلهَ الّا الله حصني و ولايت علي ابن ابيطالب حصني، اين هر دو، حصن و پاسدار انسان هستند و جلوگير از ضايع شدنها و از دست رفتن ها... ولايت ادامه ي توحيد است و خود توحيد) آن هم توحيدي در سه بعد، در درون و در هستي و در جامعه، كه توحيد در درون انسان، هواها و حرفها و جلوه ها را مي شكند، هواهاي دل و حرف هاي خلق و جلوه هاي دنيا را و در جامعه طاغوت ها و در هستي خدايان و بتها را. ولايت يعني تنها علي را حاكم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و اين ولايت و سرپرستي است كه معاويه و احمد حنبل و جرج جرداق و ... از آن بهره اي ندارند، كه حاكم در درون آنها و محرك در وجود آنها امر علي و دستور علي نيست، كه هواها و حرفها و جلوه ها در آنها حكومت دارند. معاويه گرچه علي را دوست دارد ولي سلطنت را بيشتر از علي خواهان است و احمد حنبل گرچه براي علي شعر مي سرايد اما حكومت ديگري را بعهده دارد. و جرج جرداق گرچه از علي مي نويسد، اما براي علي نمي نويسد، كه محركي ديگر دارد و عاطفه اي فقط او را به چرخ انداخته است.
ماخذ اصلي: غدير / کد ماخذ6081
نويسنده: علي صفايي حايري
جلد: 3
صفحه: 11- 13