يك «كوچه ي تنگ طاق دار» مانع اين ازدواج است!!» گفتم: «يعني چه؟ من كه سر در نمي آورم!» گفت: «خانه ي ما، در محلي زيبا واقع شده و درِ منزل ما به روي يك پارك بزرگ باز مي شود (اسم آن محلّه و پارك را هم گفت) امّا خانه ي خانواده ي آن دختر، در يك كوچه ي تنگ و طاق دار است. خانواده ي ما مي گويند: براي ما زشت است كه در اين كوچه ي تنگ و تاريك رفت و آمد كنيم و كسر شانمان، است كه خويشان و آشنايان و مهمانانمان را كه نزدشان آبرو داريم، به اين كوچه و خانه ببريم!!». بسيار تعجّب كردم و نمي توانستم باور كنم كه اينطور آدمهايي هم در اين دنيا پيدا مي شوند. به جوان گفتم: «يعني من باور كنم كه خانواده و بزرگترهاي شما اينجورند؟ مگر خانواده ي شما مي خواهند خانه ي خانواده ي دختر را بخرند كه به كوچه اش اشكال مي گيرند؟! من كه تا حالا چنين بهانه اي را نديده و نشنيده بودم» گفت: «بله، همينطور است حالا كه ديديد و شنيديد. الآن تكليف من چيست؟ با اينها چه كنم؟» گفتم: «اگر چنين باشد و بهانه ي آنان همين باشد كه شما مي گوييد، به هيچ وجه تسليم نظرات باطل و نامشروع و مسخره ي آنان نشويد. ديگر بر شما واجب نيست كه در اين مورد، از پدر و مادرتان اطاعت كنيد؛ امّا ديگر اعضاء خانواده و بزرگترها هم كه هيچگاه واجب نبوده و نيست كه از آنان اطاعت كنيد. اگر مطمئن هستيد كه آن دختر، خوب و متناسب است و با همديگر كفؤ و هماهنگ هستيد، به هيچ وجه او را از دست ندهيد….
جوانان و انتخاب همسر- علي اكبر مظاهري